Monday, April 23, 2007

انسان گرگ ؛ انسان گرگ؛ انسان گرررگ...؛چند بار این کلمه را تکرار کنید.اگر لازم است بیشتر از چند بار. تا آنجا که از تمام معنی هایش تنها صدای دهشتناک رررررررر شنیده شود. بچلانیدش ؛ این ترکیب دوتایی را آنقدر بچلانید تا عصاره عصرهای جنگل را بنوشید. جنگل- جامعه ی نمونه ای باستانی. که ریشه دوانده توی تن جهان. بیشتر از همه ی جغرافیای روی نقشه. انسان گرگ یعنی همه ی تاریخ. تلاش نادیدنی ارگانیم، در رویش و زایش و کند و کاو و خورد و خوار. همان که انداواره ی فراکتالی پدیده ها ست و پدیدارها. انداواره ی فراکتالی تاریخ. که به سمت شمایلی ابدی پیش می رود. ریشه می دواند ، پیوند می خورد. زمان را انگار که سکونی است در می نوردد و می غرد. وحشت مداوم و یاس کشدار هستی و گاه شکوفایی شراروارش. گرچه نعره ررررررررررر پیچده است در گوش آسمان و جز نفرتی باقی نمی گذارد که خون عمر آدمی است آلود است سراسر خاک را. انسان گرگ، انسان گرگ... بار دیگر آنقدر زمزمه اش کن تا نعره اش را بشنوی!

No comments: