Monday, May 7, 2007

از دشت گل گاو زبان می آیی

از شاخه های بید مشک

از خوشه های عشق

می آیی

می ریزی

باران خنده را

هاشور واژه های موازی

«باران که در لطافت طبعش خلاف نیست»

می رقصی

بر سنگفرش خیس

با موج دامنت که سپید است

من غرق می شوم.

می خندی

می خندم.

بمیری

می میرم.

Saturday, May 5, 2007

هی!

من هم عاشق شدم!

در گیر و دار شما گرگهای مست.

در های و هوی

نعره ی هر شب تان

با

سفید برفی های هم آغوشتان.

عاشق شدم

که عاشق شدن

فارغ شدن است

در

گیر و دار روزگار این همه فاسق.

آی !

ای شرابها!

تا دور های دیر پروازمان دهید

آنجا

که

تنها

عشق است

با

من

و

تو.

از گند گورهای شناور

ققنوس های عشق

پروازمان دهید

تا قله های

بوسه ی پنهان

آن سوی ابرها.

در جمجمه ام

گلوله ای سربی!

به جای قلبم

ساعتی کوکی گذاشتند؛

در رگهایم نیکوتین

اعصابم کلافی ازمس

مس برهنه

و سردرگمی سیگنالی که سالهاست...

در جریان مکرر تیک تاک

تدریجا تجزیه شدم و تنها قطره ی خونی

بر متن سترون خاک

لرد بست.

حالا در گودالی

زنگار می بندد اندامم

و هیچ برقی به مغزم

نمی تابد.

در حافظه ام تنها طعم خلسه ی صوفیانه ای باقی است

خلسه ای پیش ازکلید روشن

پیش از شوک برقی

پیش از زیستن به مثابه ی ماشین!

روزی که بعد از آن

اوراد خلسه های فلسفی من

در دست کنترل از راه دورها افتاد

ای سرنوشت برفکی!

همیشه باید پتانسیل جنگلی شدن جامعه ی انسانی را به عنوان تهدید یا فرصتی برای بررسی روند تغییر و تحولات اجتماعی در معادلات مان به حساب بیاوریم. جنگلی شدن جامعه یعنی بنیان هر نوع فعالیت اجتماعی یا حتی هر نوع نظریه ی توسعه طلبانه بر خوی هیجانی توحش جاری در جهان گذاشتن. بی نظمی بزرگ و تحلیل رفتن ساختارهای شکل یافته ی اجتماعی بی تردید با ظهور انسان-گرگ فرا خواهد رسید. دست کم در دورترین فاصله گیری بشر از چنین عصری همواره پتانسیل آن باقی خواهد بود. می شود این طور فکر کرد انسان- گرگ موعودی وارونه است. موعود وارونه ای که نه تنها ظهورش قاطعیتی بیش از ظهور موعود های نجات بخش پیش از این بشر دارد بلکه روحیه ای کاملا متضاد و روشی وارونه ی آنها نشان می دهد. فرا رسیدن عصر انسان - گرگ بی تردید نوعی پاک سازی و انتخاب طبیعی خواهد بود. طوری که آنقدر مدلل و جبری به نظر خواهد رسید که هیچ راهبری انقلابی و مبارزه جویی در برابرش صف آرایی نیارست کرد.