از دشت گل گاو زبان می آیی
از شاخه های بید مشک
از خوشه های عشق
می آیی
می ریزی
باران خنده را
هاشور واژه های موازی
«باران که در لطافت طبعش خلاف نیست»
می رقصی
بر سنگفرش خیس
با موج دامنت که سپید است
من غرق می شوم.
می خندی
می خندم.
بمیری
می میرم.
آنگاه که لب به سخن می گشاییم از خود دلقکی می سازیم و آنگاه که لب فرو می بندیم غیر قابل تحمل می شویم
1 comment:
:بدبینانه و در سوگ عاشقی تو
این نه آغاز است
این پایان
پر از هیچ است
این دوران
که شاید هیچ تر
و فرداها پر از دیروز
خداحافظ
!که شاید مُرد مختاری
Post a Comment