Monday, May 7, 2007

از دشت گل گاو زبان می آیی

از شاخه های بید مشک

از خوشه های عشق

می آیی

می ریزی

باران خنده را

هاشور واژه های موازی

«باران که در لطافت طبعش خلاف نیست»

می رقصی

بر سنگفرش خیس

با موج دامنت که سپید است

من غرق می شوم.

می خندی

می خندم.

بمیری

می میرم.

1 comment:

مه یار ارجمند راد said...

:بدبینانه و در سوگ عاشقی تو
این نه آغاز است
این پایان
پر از هیچ است
این دوران
که شاید هیچ تر
و فرداها پر از دیروز
خداحافظ
!که شاید مُرد مختاری