Saturday, May 5, 2007

در جمجمه ام

گلوله ای سربی!

به جای قلبم

ساعتی کوکی گذاشتند؛

در رگهایم نیکوتین

اعصابم کلافی ازمس

مس برهنه

و سردرگمی سیگنالی که سالهاست...

در جریان مکرر تیک تاک

تدریجا تجزیه شدم و تنها قطره ی خونی

بر متن سترون خاک

لرد بست.

حالا در گودالی

زنگار می بندد اندامم

و هیچ برقی به مغزم

نمی تابد.

در حافظه ام تنها طعم خلسه ی صوفیانه ای باقی است

خلسه ای پیش ازکلید روشن

پیش از شوک برقی

پیش از زیستن به مثابه ی ماشین!

روزی که بعد از آن

اوراد خلسه های فلسفی من

در دست کنترل از راه دورها افتاد

ای سرنوشت برفکی!

No comments: