ابر غرقم می کند
سربالا فرو می روم در پهنه ی عمیق!
من تنهام
ستاره های دریایی!
من تنهام
سگهای درخشان!
قعر شبم همین کبودی تکرار است
نه حفره ی زرد ماهی!
نه نجات چشمک فانوسی!
بی لبخند چون پگاهی بی آفتاب
و
بی اشک چون چشمه ای چروک!
میگذرد خروار لحظه
بی که مزه کند تماشای شبم
بی که ببوسد لبم
داغ را
بی که بگیرد نگاهم از تپش نور
سراغ را
من تنهام
کلاغها
من تنهام
ای همه ی اشتیاقها
هرچه بمانم می کندم غرق
ابر!
هرچه بخوابم
قعر شبم
گود!
قایق تنهایی ام میان باد
رها تر!
تنهام
سگهای آسمان!
No comments:
Post a Comment